به مناسبت سالروز شهادت شهید صدر و خواهرشان بنت الهدی صدر ، مختصری از زندگینامه ایشان را خدمتتان عرض میکنیم .
سید محمدباقر صدر (زادهٔ ۱۳۵۳ق/۱۳۱۳ش و درگذشتهٔ ۱۴۰۰ق/۱۳۵۹ش) فقیه و متفکر شیعه ساکن عراق بود که علوم دینی را نزد آیت الله خویی و برخی از علمای نجف آموخت. او تحصیلاتش را پیش از ۲۰ سالگی به اتمام رساند و در حوزه علمیه نجف به تدریس علوم دینی پرداخت. سید محمد صدر، سید محمدباقر حکیم، سید کاظم حسینی حائری و سید محمود هاشمی شاهرودی از شاگردان اویند.
سید محمدباقر صدر در دانشهایی چون اصول، فقه، فلسفه سیاست و معرفتشناسی نظریههای جدیدی ارائه داده است. برخی از نظریههای مشهور وی عبارت است از: نظریه حق الطاعه، توالد ذاتی معرفت و منطقه الفراغ. او کتابهای فراوانی نیز نوشته است که فلسفتنا، اقتصادنا، دروسٌ فی علم الاصول(مشهور به حلقات) و الاسس المنطقیه للاستقراء از مهمترین آنها است.
مشارکت در تشکیل حزب الدعوه الاسلامیه، صدور فتوای حرمت عضویت مسلمانان در حزب بعث عراق و برپایی راهپیمایی و تظاهرات در شهرهای شیعهنشین جنوب عراق و بغداد بخشی از فعالیتهای سیاسی وی بود. این اقدامات سبب شد که دولت عراق او و خواهرش آمنه صدر را دستگیر و به شهادت برساند.
معرفی کتاب “نا” به همین مناسبت :
کتاب نا، نوشته مریم برادران، روایتی نهچندان بلند، اما واقعنما، مستند و پرجزئیات از شهید صدر است که با دوری از زیادهپردازی و اغراقگری، در شانزده فصل به شرح زندگی او پرداخته است.
نا در عربی بهمعنای «ما» است؛ ضمیر اول شخص جمع یا متکلم معالغیر. «نا» یادآورِ سهگانۀ شهید صدر است که بیشتر، او را به آنها میشناسند: فلسفتنا، اقتصادنا و مجتمعنا.
مریم برادران ساعتها و روزها، خوانده و دیده و شنیده و سپس با قلمی روان و صمیمی به روایتِ خواندهها و دیدهها و شنیدههایش از زندگی مردی پرداخته که او را تنها با نام دو کتابش فلسفتنا و اقتصادنا میشناخته.
نویسنده در طول نوشتن این کتاب با خانوادۀ شهید صدر بهویژه همسر بزرگوار شهید در ارتباط بوده و از دقت و سخنان آنان بهره برده است. خود او در مقدمه کتاب مینویسد:
شب سوم شعبان متن کتاب را تمام کردم. بعدازظهر بود که به فاطمه خانم زنگ زدم که هم سال نو و تولد امام حسین(ع) را تبریک بگویم و هم خبر بدهم متن تمام شده. چند سؤال هم داشتم که پرسیدم و جواب گرفتم. مشتاق بود نوشتهام را زودتر بخواند….
متن را برای فاطمه صدر فرستادم. روز بعد زنگ زد. شماره را که روی صفحۀ گوشی دیدم، همۀ بدنم یخ کرد، جواب ندادم، اضطراب عجیبی بود. خودم را دلداری دادم و چند دقیقه بعد شمارهشان را گرفتم. گوشی را برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی، با همان صدای گرم پر از انرژی و امید همیشگی و سخاوت ذاتی این خانواده، تشکر کرد و با مهربانی گفت: «وقتی میخواندم، با شما حرف میزدم که انگار همهجا حضور داشتید.» شرمنده شدم و البته از چیزهایی که در این مدت شناخته بودم، نباید چیزی جز این را انتظار میداشتم.
برای تهیه این کتاب میتوانید به کتابفروشی های عضو انجمن خوشه در سراسر کشور مراجعه نمایید.