عاطفه جعفری، خبرنگار گروه فرهنگ و هنر: «سال 58 با شروع جنگهای داخلی کردستان، ذبیحالله به همراه گروهی رفت به کردستان. در آنجا خدمت میکرد که جنگ ایران و عراق شروع شد. هر وقت برمیگشت خانه، از شرایط کردستان برای همسرش صحبت میکرد. از دو گروه کومله و دموکرات که چطور بهخاطر جاهطلبیهای خودشان، مردم رنجکشیده کردستان را درگیر جنگ و بیخانمانی کردهاند. از شکنجههای وحشیانه آنها و بریدن سر پاسدارها میگفت…»
«اول اهواز بود و بعد به کردستان منتقل شد. به من چیزی نگفته بود. میدانست که میترسم؛ چون کوملهها سر پسر همسایهمان را در کردستان بریده بودند و من از جنایتهای بیشمار آنها باخبر بودم. اعضای کومله برای عروسی اعضای خود سر رزمندهها را بهعنوان قربانی میبریدند…»
نمونه این داستانها و روایت و خاطرهها زیاد است. چه روایت از کومله باشد و چه روایت از سازمانی که خودشان را مجاهد خلق ایران میدانستند اما وقتی در موردشان تحقیق میکنید متوجه میشوید چیزی که برایشان مهم نبود، ایران و ساکنان این سرزمین بود.
در گزارش امروز به سراغ کتابهایی رفتیم که درمورد کومله و مجاهدین خلق نوشته شده است. کتابهایی که تعدادشان زیاد است و در ژانرهای مختلف، داستان خاطره و مستند نوشته شده اما شاید آنچنان که باید و شاید برای مردم معرفی نشده است و خیلی شناختهشده نباشد. تعداد کتابها مخصوصا درمورد منافقین به لحاظ کمیت، زیاد است. کیفیتها هم به علت حساسیت موضوع کتاب مناسب است اما نکته مهم در ندیدن کتابهاست. کتابهایی که با زحمت زیاد نوشته میشود اما درنهایت بین مردم دیده نمیشود. روزهایی که میگذرانیم، خیلیها به دنبال تجزیه ایران هستند و از اعتراضات سوءاستفاده میکنند. همین کتابها کمککننده است تا خیلی مسائل برای مخاطبان جوان روشن شود.
سال گرگ چه سالی بود؟
«سال گرگ داستان من است؛ داستانی که از صافی ذهن منِ نویسنده گذشته است. هرگونه شباهت شخصیتهای داستانی من و اعمال و کردارشان با شخصیتهای تاریخی و اعمال و کردارشان، حتم بدانید که تصادفی بوده و من جوابگوی این شباهتهای تصادفی نخواهم بود. اگر هم جایی اذعان داشتهام که برای خاطر تالیف این رمان، بیست جلد و شاید هم بیشتر کتاب تاریخی خواندهام، باز، حتم، به این خاطر بوده که افق پرواز ذهن رویاپردازم را تا آن دوردستها ارتقا بدهم؛ همین و بس!»
جواد افهمی وقتی کتابش را نوشت، برایش مهم بود تا بتواند روایتی که در ذهن دارد را بهدرستی بنویسد، کتاب «سال گرگ» رمانی است نیمهمستند و نیمهداستانی. بهعبارتی، نه روایت بیچون و چرای تاریخ است و نه تخیل صرف، بلکه تلفیقی از این دو. شخصیت اصلی داستان فردی است به اسم شهرام. شخصیتی برگرفته از تقی شهرام که مهره اصلی در تغییر ایدئولوژی و انحراف فرقه تروریستی مجاهدین خلق بوده است. این کتاب قرار است راوی تصفیه گروهی سازمان مجاهدین خلق در دهه 50 باشد. سازمان مجاهدین خلق در سال 1344 توسط علیاصغر بدیعزادگان، سعید محسن و محمد حنیفنژاد پایهگذاری شد و در دهه 1350 به علت مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه و همچنین ترور فرماندهان نظامی ایران، مستشاران آمریکایی و ماموران ساواک در آن مقطع از سازمانهای چریکی مطرح کشور بوده است. تا اینکه در سال 1354 با انتشار بیانیه «تغییر مواضع ایدئولوژیک» شکافی عظیم در میان اعضای این سازمان ایجاد شد و اکثریت مجاهدین به مارکسیسم روی آوردند و اقلیتی از آنان با عنوان مجاهدین مسلمان به اصول مذهبی، پافشاری کردند. یکی از اعضای موثر در ایجاد شکاف و تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین خلق که ضربه اساسی را به این سازمان وارد کرد، فردی بود به اسم تقی شهرام که بسیار پیچیده و مخوف عمل میکرد.
جواد افهمی در رمان «سال گرگ»، تمام تلاش خودش را به کار بست تا این واقعه تاریخی را به نحو احسن به خواننده کتاب انتقال بدهد و شاید از ویژگیهای کتاب را میتوان، توانایی و قدرت بالای نویسنده در توصیف وقایع برشمرد. طوری که خواننده را خیلی خوب به فضای سالهای قبل از انقلاب میبرد.
ویژگی دیگر این کتاب صداقت و امانتداری نویسنده است؛ یعنی بدون در نظر گرفتن مواضع مجاهدین خلق در عصر کنونی، ابعاد مثبت و منفی این سازمان را بدون کم و کاست برای خواننده بازگو کرده است. حتی روحیه سرسخت و مبارزاتی تقی شهرام را کتمان نمیکند تا او را شخصیتی بیمایه و ضعیف نشان دهد، بلکه با رویکردی صادقانه، زندگی شهرام را آنچه بود روایت میکند که مخاطب این اختیار را داشته باشد تا خود بفهمد، با یک فرد گمراهی مواجه است که نهتنها خودش، بلکه همقطارانش را هم به ورطه نابودی میکشاند. از نواقص کتاب باید به ریتم کند آن اشاره کرد، طوری که در بخشهایی از اثر، خواننده احساس میکند مشغول مطالعه یک مقاله تاریخی است. همچنین با توجه به ماجراها و درگیریهای فراوانی که در بطن واقعه وجود داشته و از آنها استفاده نشده، کار بیشتر به سمت گزارش تاریخی رفته است. اما، صرفنظر از تمامی این مباحث، شاید سخن آخر را خود آقای نویسنده بهتر از همه بازگو کرده. آنجا که در ابتدای کتاب نوشته است: «سال گرگ» داستان من است؛ داستانی که از صافی ذهن من نویسنده گذشته است. هرگونه شباهت شخصیتهای داستانی من و اعمال و کردارشان با شخصیتهای تاریخی و اعمال و کردارشان، حتم بدانید که تصادفی بوده و من جوابگوی این شباهتهای تصادفی نخواهم بود.»
منافقین چگونه فکر میکنند؟
کتاب «مروری بر تاریخچه و تفکرات سازمان مجاهدین خلق» نوشته وحید خضاب جلد اول از مجموعه «آنچه گذشت»، به موضوع سازمان مجاهدین خلق و عملکردشان در تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته است.
سازمان مجاهدین خلق ایران مهمترین سازمان سیاسی در سالهای دهه 50 و 60 ایران است. گروهی که از مبارزات پارلمانتاریستی و جو چپزده جهانی به وجود آمد، و بعد از مدتی، به قول آیتالله مطهری با اعلام «خودکفایی» در برداشتهای مذهبی، کار به آنجا کشید که از انگشتان «خلق» دوستش، خون بیش از 16 هزار تن از مردم این ملت بچکد که فقط یک قلم آن بهشتی است که خود یک تنه ملتی به حساب میآمد.
بخش عمدهای از این اثر، زمینههای تاسیس سازمان و بنیان فکری آن را مورد بررسی قرار داده است. در این قسمت، تحولات و سیر سازمان را تا سال 1363 و افول فعالیتهای سازمان در داخل کشور روایت شده است. در حد فاصل سالهای 63 تا 67، بیش از آنکه در داخل کشور حرکتی از سازمان سر بزند، بیشتر به بازیهای سیاسی و درگیریهای درون سازمانی در خارج کشور گذشت. تا آنکه با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی در بحبوحه جنگ تحمیلی، سازمان وارد فاز جنگ کلاسیک نظامی گردید. اوج این فاز را در عملیات فروغ جاویدان میتوان دید که نقطه پایانی بود بر بسیاری از امیدهای سازمان و ضربتی نهایی بود بر توان آن برای تحرک جدی ضدانقلاب. مقاله دوم متکفل بررسی همین فاز، و خصوصا بازخوانی عملیات فروغ جاویدان و پاسخ نظام در عملیات مرصاد است.
در سال 47 عبدی نیکبین یکی از سه بنیانگذار سازمان اعلام جدایی کرد. درباره علت این جدایی مسائل مختلفی گفته شده است. عدهای قائلند عبدی از ابتدا، نزدیکی بیشتری به مارکسیسم داشت و به مرور انتقادش به دوآلیسم و التقاط موجود در سازمان افزایش یافت و حتی عدهای گفتهاند که رسما مارکسیست شد و به همین دلیل که میدید سازمان حاضر نیست به نفع مارکسیسم دست از التقاط بردارد از آن جدا شد. البته با توجه به اینکه نیکبین هماکنون اعلام میکند مسلمان است و میگوید هیچوقت هم مارکسیست نشده بود، نمیتوان صریحا این اتهام را متوجه وی دانست. عدهای دیگر قائلند عبدی از مبارزه خسته شده بود و به فکر تشکیل خانواده و شغل و زندگی افتاده بود و به همین دلیل از سازمان جدا شد. با توجه به آنکه عبدی پس از جدایی از سازمان ازدواج کرد و هرگز چه پیش از انقلاب چه پس از آن دیگر سراغ مبارزه و سیاست نرفت، احتمال صحیح بودن این قول تقویت میشود. به هر حال با جدا شدن عبدی، سازمان از آن پس با حذف نام او، علیاصغر بدیعزادگان را بهعنوان سومین نفر در جمع بنیانگذاران سازمان اعلام کرد.
نجاتیافته از زندان کریسکان
کتاب «عصرهای کریسکان» به قلم کیانوش گلزار راغب، خاطرات امیر سعیدزاده از رزمندگان جنگ ایران و عراق را به تصویر میکشد. در این اثر با سرنوشت غمناک و حزنآلود او همراه شوید تا به عمق فجایع ضد انقلاب دموکرات و کومله پی ببرید. راوی این کتاب یکی از خاصترین رزمندگان نیروهای دفاع مقدس، امیر سعیدزاده است، زیرا در هیچ سازمانی عضویت ندارد. نیرویی آزاد محسوب میشود، با این حال در ماموریتهای اطلاعاتی و عملیاتی حضور پیدا میکند و همچنین به ماموریتهای خارج از کشور برای شناسایی نیز میرود. بعد از آن وارد سپاه میشود. سعیدزاده قبل از انقلاب، توسط ساواک، مورد مواخذه قرار گرفته و فرار میکند. اسیر کومله میشود و از آنجا نیز میگریزد. 4 سال بعد از جنگ، او به وسیله حزب دموکرات کردستان عراق به اسارت درمیآید. این دوران از روزهای آغازین انقلاب تا سال 74، یعنی یک دوره 15ساله به درازا میکشد. راوی در این اثر با یک سبک جدید، خاطرات چند روایی را طراحی کرده است. او وارد یک تنش و ناآرامی میشود. در یک فصل واکنش خانوادهاش نسبت به این موضوع نشان داده میشود و از زبان همسرش همان خاطرات کامل میگردد، حوادثی که پیرامون خانواده روی میدهد یعنی راوی اصلی خود اطلاع ندارد، اما خانواده کاملا به تمامی جنبهها تسلط دارند. در یک بخش همسر او وارد روایت میشود و نقاط ابهامآمیز را کامل میکند. مجددا در فصلی دیگر راوی اصلی به بیان ماجرا میپردازد و همسر راوی وارد قصه میشود و ادامه خاطرات را شرح میدهد. راوی دوم رویدادهای جانبی که برای خانواده اتفاق میافتد همچون شهادت دیگر برادران، اسارت پدر، بمبارانهایی که در شهر رخ میدهد را بازگو میکند. به عبارتی وظیفه راوی دوم تکمیل روایتهای اصلی است. کریسکان نام محدودهای در کوه سنجاق در کردستان عراق است که پایگاه اصلی حزب دموکرات ایران بهشمار میرفت. امیر سعیدزاده بالغ بر شش سال در زندانهای گروه کومله و دموکرات مورد شکنجه قرار گرفت. او تقریبا تنها نجاتیافته از زندان هولناک کریسکان است و دیگر همبندیهای وی همگی بدون محاکمه اعدام شدهاند. به این دلیل که اغلب رخدادها در آن منطقه روی داده، این نام برای این کتاب انتخاب شده است. در بخشی از این کتاب آمده است: «با پررویی وارد خانه شد. کلت سعید را گذاشته بودم لای متکای بچه. همین که وارد خانه شد متکا را از پنجره اتاق انداختم توی حیاط پدرشوهرم و او متوجه نشد. تمام اثاثیه منزل را بههم ریخت و آلبوم عکس شوهرم را ورق زد. عکس سعید و بچههای سپاه را درآورد و خواست با خودش ببرد که جلویش را گرفتم و نگذاشتم. گفتم: «اگه تو نظامی هستی چطور بدون مجوز وارد منزل من شدی؟ لعنت به اون دولت و نظامی که مأمورانش بدون مجوز وارد خونه مردم بشن. الان زنگ میزنم سپاه تا ببینم با چه مجوزی وارد خونه یه زن نامحرم شدی. »کلی به نظام و سپاه و ارتش و مملکت بد و بیراه گفتم. باورش شد طرفدار نظام نیستم. خندهاش گرفت و گفت: «بابا شما که از خودمانین. ضد انقلابین!» در این موقع سفره پهن بود و مختصر نان و ماستی داشتیم. سقف خانه چکه میکرد و سطل و کاسه و بشقاب روی فرشها چیده بودم تا آبها جمع شود. شُرشُر روی فرشها آب میچکید. همین که اوضاع آشفته ما را دید، خندید و گفت: «بابا شما اگه طرفدار دولت بودین که این وضعتان نبود.»
قصه کلتها
«در این رمان خواهید دید که چطور سیاست زندگیای شاد را از هم میپاشاند و آدمها را رنگ به رنگ میکند. آدمهایی که یک روز در وطنِ ما زیستهاند و حالا بخشی از تاریخِ ما شدهاند. آدمهایی در دوردست که چندان هم دور نیستند. انگار روحِ آنها در زمانه ماست و در آیندگان هم حلول خواهد کرد و دوباره ماجراهایِ تراژیکِ دیگری در وطن رقم خواهد زد. تاریخِ ایرانِ ما پر است از تراژدی. فقط کمی هوشمندی میخواهد تا کسی بیاید و این تراژدیهایِ حاضر و آماده را به شیوهای هنرمندانه تصویر کند. جهانِ داستانِ «کلت 45» منتظر است خوانندگان با نگاههایِ متفاوت و سلایقِ گوناگون پا به آن بگذارند، به جایِ آدمهای داستان قرار بگیرند، تجربه شخصیتها را بیهزینه گزاف مال خود کنند و اگر توانستند، از روان بودن داستان لذت ببرند. اگر کسی را راضی میکند، باید گفت «کلت 45» درباره خانوادهای است که سیاست حفرهای مرگبار در زندگیشان باز میکند. در این صورت فکر میکنید با رمانی سیاسی روبهرو هستید؟ نه. نویسنده فقط به تراژدی فکر کرده است و بس.»
رمان «کلت 45» نوشته حسامالدین مطهری از سوی نشر آرما منتشر شد؛ داستانی تراژیک از سرگذشت مردم ایران در دهه 50 و 60 شمسی. شاید داستان یک قبضه کُلت 45 که به دست آدمهای مختلف افتاد و کارهای متفاوت کرد. مخاطب در این کتاب با محوریت و فعالیت سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در سالهای قبل و بعد از انقلاب آشنا میشود. داستان دو شخصیت اصلی دارد، اما ماجراهای رمان زندگی خانوادهای چهار نفری را دنبال میکند. کُلت 45 اسلحه مورد استفاده نیروهای ساواک و مجاهدین خلق (منافقین) و نمادی از قدرت است که روزی در دست تمامی این افراد جای داشت. مطهری در معرفی کتابش میگوید: «کلت 45 اولین رمان من است. محصول بیستوچهار سالگیام. اگر الان داری نگاش میکنی و مرددی که بخری یا نه، معطل نکن. خیال کن داری یه بسته شکلات تلخ میخری که سی وشش دانه شکلات تویش هست و میخواهی هرچند ساعت یکبار یک گاز بزنی.» «آرم لوزی شکل کمیته در پسزمینه لباس یشمی رنگ تو چشم میزد، زردی آرم واضحتر از آن بود که بشود کتمانش کرد، فریدون واقعا در لباس کمیته بود. همان فریدون بود، با همان اداها و طرزِ حرف زدن. حتی لاغرتر یا چاقتر نشده بود. شصت گرم وزن اضافهاش، مال ریشهایش بود. – حاجآقا صالح! ما هم آمدیم خدمت شما. خدمت انقلاب. انشاءالله که خدا قبول کند ازمان… . خیلی سرِ کیفم خدا شاهد است، هم به خاطرِ اینکه شما را میبینم، هم به خاطر اینکه اینجا هستم. خدا شاهد است راست میگویمها. صالح حتم داشت اگر یک ساعت دیگر آنجا بماند، خطابهای فریدون از «شما» به بیمزهترین و بینزاکتترین خطابها تبدیل میشود.»
یکی از نقطه ضعفهای داستان را باید نداشتن گفتوگو در داستان، دانست. نویسنده اصرار دارد همه چیز را توضیح دهد و اجازه نمیدهد بخشی از داستان با دیالوگ پیش برود و خواننده از روی لحن شخصیتها پی به حالات درونیشان ببرد. نویسنده همچنین اصرار دارد پیش از هر فعل «گفت»، حالت گوینده را توصیف کند: «در حالی که صدایش میلرزید، باخنده، وقتی به چشمهایش نگاه میکرد، مثل کسی که متوجه خیانتی شده باشد، با صدای فروخفته…»
یک روایت معتبر از سازمانی مخوف
کتاب «یک روایت معتبر درباره سازمان مجاهدین» با رویکرد نگاهی بر تاریخچه یکی از سازمانهای تروریستی جهان توسط انتشارات بهنشر(آستان قدس رضوی) منتشر شده و به بازار نشر آمده است.
اینکتاب یکی از عناوین مجموعه «یک روایت معتبر» است که به قلم شهرام بزرگی نوشته شده و مولف در آن، سراغ جریانها و اتفاقات بیش از یک دهه پیش از تاریخ پیدایش سازمان مجاهدین خلق رفته است. بزرگی در اینکتاب با مشخصکردن ریشه پیدایش چنین احزاب و تشکلهایی در آن برهه حساس تاریخی، فعالیت این سازمان را در سالها و جریانهای متاخرتر روایت و در نهایت عملکرد آنها را بررسی و تحلیل کرده است.
شهریو ماه ۱۳۴۴ آغاز فعالیت رسمی تشکیلاتی به نام «سازمان مجاهدین خلق» بود؛ سازمانی که در نخستین اقدام بهدلیل ناکافی دانستن تفسیر رسمی از دین با ایجاد گروههای بحث به تدوین ایدئولوژی دینی و سیاسی خود پرداختند و تلاش کردند که کتابها و جزوههایی را تهیه کنند که بهعنوان متن آموزشی در سازمان استفاده شود تا نیروی جدیدی که به سازمان وارد میشد از همان ابتدا با برنامه مدون و مشخصی در راه مبارزات انقلابی خود طبق اصول تشکل متبوع قدم برداشته و پیش برود.
مخاطب اینکتاب، بهطور خلاصه در مسیر تحلیل و بررسی ماهیت و چگونگی پیدایش و فعالیت سازمان مجاهدین خلق از ظرفیتها و جریانهای اولیه قرار میگیرد که بعدها بهنوعی پایهگذار پیدایش سازمان شدند که در طول سالها به نقطه حضیض فعلیاش رسیده است. در این اثر پیدایش، تاسیس و تدوین ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق، آثار تالیفی سازمان مجاهدین خلق، آموزشهای سیاسی و اجتماعی در این سازمان، گسترش تشکیلات ورود سازمان به مقوله آموزش نظامی، گردش به مارکسیسم، بازسازی سازمان در زندان و فعالیتهای آن بعد از سرنگونی حکومت پهلوی، ترور و شورشهای مسلحانه پرداخته شده است.
«یک روایت معتبر درباره سازمان مجاهدین خلق» این نکته را یادآوری میکند که برای تحلیل و بررسی یک تشکل، حزب یا سازمانی که در برههای از تاریخ به وجود آمده و نام و اعتبار هرچند کمی یا منفی برای خودش استفاده کرده نهتنها باید اتفاقات و جریانهای مربوط به آن مقطع زمانی مورد بررسی قرار گیرد، بلکه باید با نگاهی موشکافانه به ریشههای تاریخی آن مراجعه کرد و پیشینه و منشأ اصلی پیدایش آن را مشخص کرد.
لبه مرگ
کتاب «در کمین کوملهها» نوشته امیر حسینپور، خاطرات شفاهی محمدامین غفارپور در دوران دفاع مقدس و اسارت در دست گروهک کومله است. نگاه کردن به گذشتهها میتواند برای ما بار بزرگی از خاطرات، یادآوریها و یادگیریها داشته باشد. بهخصوص اگر پای خاطرات افرادی بنشینیم که در زندگیشان برای رسیدن به هدفی، جنگیدهاند، خسته نشدند و تا پای جان ایستادگی کردند. امیر حسینپور براساس خاطرات شفاهی محمدامین غفارپور، کتاب در کمین کوملهها را نوشته است. در کمین کوملهها از آغاز راه ورود به جبهه، تا اسارت در دست گروهک کومله و… را بهخوبی بیان کرده است. خاطراتی که با خواندن آنها میتوانیم به عمق شجاعت و شهامت مردمانی که حاضر بودند از جان خود بگذرند، پی ببریم. غفارپور در بخشی از خاطراتش میگوید: «اگرچه بهعنوان یک مسلمان به دنیای بعد از مرگ اعتقاد داشتم، اما باز هم در لبه مرگ قرارگرفتن ترس داشت، من این نوع مرگ را نمیتوانستم قبول کنم. چرا باید در آن نقطه و به دست آن نامردها کشته میشدم. هزاران سوال در یک آن در ذهنم بود و جوابش را گذر زمان قرار بود به من بدهد. شهادتین را میگفتم و یاالله یاالله میگفتم. دلم میخواست قانعشان کنم که شما میتوانید ما را نکشید و ما را اسیر نگه دارید. با کشتن ما که چیزی نصیب شما نمیشود، اما به دلرحمی آنها شک داشتم و منصرف شدم. تقریبا ناامید شده بودم و منتظر مرگ بودم. بقیه اسرا هم وضعیت مرا داشتند و هیچکس با بغل دستیاش حرف نمیزد و چشم همه به دستان آن نامردها بود. بعد از اینکه به آخر خط رسیدم هقهقکنان گریه کردم و از خدا خواستم مرا ببخشد، به خاطر هر کاری که کردم و نکردم از من بگذرد. دیگر من بودم و خدای خودم و این کمکم به من آرامش داد و در آن لحظات احساس کردم که خدا نزدیک من است حتی نزدیکتر از خودم.»
یکی میان زندگی
کتاب «یکی میان زندگی ما راه میرود» نوشته سمیه عالمی در زمینه داستانی است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. «یکی میان زندگی ما راه میرود» به کشتار حجاج در مکه که در روز ۹ مرداد ۱۳۶۶ رخ داد میپردازد و خواننده در هر فصل به زمانهای قبل از این واقعه میرود و باز میگردد. گاه روایت داستان از ۶ ماه قبل از این حادثه روایت شده و گاه به 10 ماه قبل و حتی چند ساعت قبل از حادثه میپردازد. شاید در آغاز رمان خواننده دقیقا متوجه روایت ماجرا نشود و فقط با شخصیتهای داستان همراهی کند اما در اواسط کتاب و درنهایت فصلهای پایانی متوجه آنچه با آن روبهروست میشود و این همراهی رنگ دیگری از بعد تاریخی به خود میگیرد.
مخاطب در این کتاب با سه داستان موازی به حوادث جمعه خونین مکه، مناسبات سازمان مجاهدین خلق، صهیونیسم و تفکرات حاکم بر آن و جنگ ایران و عراق میپردازد. درحقیقت این کتاب سه روایت موازی از سه زن با نامهای مارتا، ریحان و شیرین در موقعیتهای مختلف است که داستان خودشان را روایت میکنند و در جایی از این قصه تلاقی اتفاق میافتد. اینکه نویسنده چطور این داستانهای بهظاهر نامربوط را بهم پیوند میزند از جذابیتهای رمان «یکی میان زندگی ما راه میرود» است.
عالمی پیشتر در مورد زمینه شکلگیری نوشتار این کتاب و اهمیت جنگ ایران و عراق بیان کرده بود: «مادرم در قضایای مرداد سال ۶۶ در مکه دچار آسیب شد و سه روز مفقود بود. این دغدغه از کودکی با من بود تا مطالب دیگری چون اهمیت جنگ به آن اضافه شد. درواقع منبع اصلی نگارش رمان، خاطرات شفاهی مادرم بود که در آن حادثه حضور داشت… جنگ و اثرات آن همواره مساله مهمی بوده و است و نمیتوان آن را نادیده گرفت تا جایی که هنوز راجعبه جنگهای جهانی در حوزه ادبیات، آثار قابل توجهی تولید میشود… در یکی از قصههای رمانم به روزهایی پرداختم که مردم ایران پنجه در پنجه جنگ داشتند؛ چه بسیار افرادی که مثل برادران ریحان به دلایلی از حضور در صحنه جنگ سر باز زدند و چه بسیار کسانی همچون همسر ریحان که تا آخرین لحظه پای اعتقادشان ماندند. در بخشی از این کتاب آمده است: «چشمهایش را که بست، آسمان سرخ شده بود. از پیادهروی بلند و سنگفرششدهای که به بالای پل جیحون میرسید کف خیابان افتاد. عالیه داد میزد. دستپاچگی و ترس مغزش را از کار انداخته بود. خواست که عالیه را صدا بزند و کمک بخواهد. اما نشد. بعد هم که شد، صدا فقط در بطن خودش چرخید.»
راهنمای شناخت یک فرقه
«سرگذشت من با مجاهدین خلق» یکی از موضوعات «طرح تدوین تاریخ انقلاب اسلامی» است که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی تدوین شده است. موضوع کتاب، مصاحبه و گفتوگو با اعضای مجاهدین خلق در عراق و اروپاست و نویسنده آن ناشناس است. کتاب با هدف بیان تجربیاتی در چهارچوب احزاب سیاسی و شرح گوشهای از تاریخ معاصر ایران نگاشته شده است. سبک نگارش اثر، خاطرهنویسی است و با زبانی روایی و روان نوشته شده است. کتاب حاضر، مصور است و مطالب آن در چهار فصل تنظیم شده که طی آن سرگذشت اعضای سازمان مجاهدین خلق بیان شده است. کسی که در این کتاب با او مصاحبه شده است در گفتوگویی درمورد کتاب میگوید: «من متولد 1347 و اهل اهواز هستم. در سال 78 مجاهدین خلق را در حد اسم میشناختم و تصور میکردم سازمانی آزادیخواه و دموکراتیک است، تمایل داشتم که به آنها ملحق شوم. رادیو مجاهد شماره تلفنی را اعلام کرد که از طریق تماس با آن شماره، به سازمان وصل شدم. در آن زمان 32 ساله و راننده تاکسی بودم. برای رفتن به عراق از طریق سوریه اقدام کردم ولی دولت سوریه اجازه خروج از سوریه به سمت عراق را نداد. بنابراین به ایران بازگشتم. مدتی بعد از طریق دوستی که در انگلیس بود به سازمان وصل شدم. آنها 1000 دلار فرستادند که گوشی موبایل بخرم برای اینکه ارتباط من با سازمان مستقیم انجام شود. در آن زمان به دلیل عملیات تروریستی مجاهدین خلق، اطلاعات ایران روی من حساس شده بود. من به ترکیه رفتم و از ترکیه به دبی و بعد به عراق رفتم. دو هفتهای در قسمت قرنطینه بودم. خیلی از جوانها را به بهانه کار و سودای رفتن به اروپا به آنجا کشانده بودند. من با پی بردن به این موضوعها، معترض شدم و گفتم: «چرا افرادی را که هیچگونه نگرش سیاسی وانگیزه مبارزاتی ندارند با این بهانهها به سازمان آوردهاید؟» سپس به قسمت پذیرش رفتم و 9 ماه دورههای آموزشی، سیاسی، تشکیلاتی و نظامی را گذراندم و بعد تقسیم شدیم. من همراه 20 نفر دیگر سهمیه قرارگاه حبیب نزدیک شهر بصره بودیم. سه ماه در قرارگاه حبیب بودیم که با شروع حمله آمریکا، به نجف اشرف بازگشتیم. من دو سالونیم در سازمان بودم. بعد از جنگ آمریکا با عراق به دلیل اینکه سازمان را آزادیخواه ندیدم دیگر تمایلی برای ماندن نداشتم لذا با میل خود و تلاش زیاد جدا شدم. یک ماه با آنها بحث میکردم و به آنها میگفتم ما مثل آب و روغن هستیم و با یکدیگر همخوانی نداریم. بعد از اعلام جدایی، مرا با دو نفر دیگر به مدت 45 روز در قسمت خروجی زندانی کردند. بعد آمریکاییها به هنگام بازرسی محل ما را پیدا کردند و ما به آنها گفتیم که در اینجا زندانی هستیم… . احساس میکردم جوانان ایرانی شناخت کافی از فرقه رجوی ندارند و مردم هم سازمان را بهخوبی نمیشناسند، بنابراین لازم دیدم بهعنوان فردی که از نزدیک شاهد عملکرد فرقه بوده، برای روشن شدن اذهان عمومی و قشر جوان کتابی بنویسم که با خواندن کتاب بینش کافی در مورد تشکیلات فرقهای رجوی به دست آورند و بدانند که فرقه رجوی برخلاف ظاهر دموکراتیکش، یک سازمان فرقهای بیش نیست و فقط دنبال کسب قدرت است و نه آزادی. در حقیقتانگیزهام این بود که ماهیت واقعی فرقه رجوی را افشا کنم.»
انسانشناسی سازمان مجاهدین خلق
کتاب «چریک مجاهد خلق: انسانشناسی سازمان مجاهدین خلق ایران، دوره پیش از انقلاب 1357» نوشته محسن زال است. این کتاب با تمرکز بر چگونگی شکلگیری مشی چریکی در سازمان مجاهدین خلق ایران از زمان تاسیس این سازمان تا انقلاب 1357، سعی کرده است که نشان دهد یک سازمان چریکی چگونه و طی چه سازوکاری مشی چریکی را در وجود افرادی که به آن میپیوندند نهادینه میکند. در کتاب «چریک مجاهد خلق» با استناد به اسناد گوناگون بهجامانده درباره سازمان مجاهدین خلق ایران مناسبات اجتماعی و فرهنگیای که افراد این سازمان درون آن پرورش مییافتهاند و طی این مناسبات به چریک تبدیل میشدهاند بررسی و تشریح شده است. محسن زال، که پیشتر در کتاب «سازمان مسعود» به انسانشناسی سازمان مجاهدین خلق در دوره بعد از انقلاب 57 پرداخته بود، در کتاب «چریک مجاهد خلق» به انسانشناسی این سازمان در دوره پیش از انقلاب و از ابتدای تشکیل سازمان تا زمان مارکسیست شدن آن پرداخته و مسیر شکلگیری شخصیت چریک مجاهد در دوره مورد نظر را در بستری فرهنگی و اجتماعی ترسیم کرده تا نشان دهد یک چریک تحت چه شرایط فرهنگی و اجتماعی دست به اعمالی میزند که چه بسا در شرایطی دیگر و خارج از سازمان و تشکیلات آنها را انجام ندهد. زال در کتاب «چریک مجاهد خلق» درصدد آن است که روایتی واقعبینانه، انتقادی و بهدور از اسطورهپردازی از سازمان مجاهدین خلق ایران در پیش از انقلاب و مشی چریکی این سازمان به دست دهد.
بررسی تغییر ایدئولوژی
ارتداد مرکزیت مجاهدین خلق در سالهای 1354-1352 ریشهها و مبانی التقاط نهفته در آموزشها و باورهای این گروه و آنچه در زندانها گذشته در کتاب «بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران» تشریح و بررسی شده است. همچنین گفتوگوهای مستقیم با برخی از موثران و شاهدان، ارائه اسناد بیواسطه مرتکبان جنایات ایدئولوژیک و نقل آراء و نظرات گوناگون درباره حوادث آن سالها برای ثبت در تاریخ مبارزات سیاسی – عقیدتی ایران معاصر و آگاهی نسلهای بعدی، در این مجموعه عرضه شده است.
در سال ۱۳۵۴ که بیشتر رهبران سازمان در زندان بودند. تقی شهرام یکی از اعضای بلندپایه مجاهدین از زندان ساری فرار کرد و به سازماندهی نیروهای پراکنده مجاهدین خلق پرداخت. وی به همراه چند تن دیگر ازجمله بهرام آرام اطلاعیهای موسوم به تغییر ایدئولوژی سازمان منتشر کرد که عقاید آنها کمونیستی شده و اعتقادات مذهبی خود را کنار گذاشتهاند.
رهبری سازمان در این دوره متشکل از ۴ نفر تقی شهرام، بهرام آرام، حسین سیاهکلا و جواد قائدی بود. پس از اعلامیه مواضع ایدئولوژیک سال ۱۳۵۴، مجاهدین مارکسیست با حفظ آرم سازمان و تغییر علائم و نشان گذشته، حذف آیات قرآن و تاریخ پیدایش سازمان و نیز افزودن مشت گرهخورده به نشانه وابستگی به طبقه کارگر آرم جدیدی را برای خود تهیه کردند. عنوان سازمان، علیرغم مواضع جدید آن، هیچ تغییری نکرد و تمامی اعلامیهها و جزوههای سازمان با عنوان سازمان مجاهدین خلق منتشر میشد. سازمان مواضع مارکسیستی را از هر جهت وارث هویت گذشته و نتایج مربوط به آن میدانست که ازجمله به اسم سازمان میتوان اشاره کرد و هیچگونه حقی برای افرادی که همچنان روی مواضع گذشته پافشاری میکردند، جهت استفاده از اسم سازمان و فعالیت تحت عنوان آن قائل نبود.
پرونده یک انفجار شهریور 60
«پرونده مسکوت» شرح مفصل و دقیقی درباره پرونده انفجار دفتر نخستوزیری در 8 شهریور 1360 است. محمدحسن روزیطلب و محمدمهدی اسلامی در این کتاب میکوشند تا با وسواس، دقیقترین اطلاعات را درباره انفجار دفتر نخستوزیری ارائه دهند. نویسندگان مهمترین هدف خود از نگارش کتاب را مبارزه با تحریفات پیرامون پرونده 8 شهریور میدانند. آنها در این کتاب با تکیه بر اسناد معتبر و غیرقابل خدشه، به دنبال بیان واقعیت ماجرا هستند. اظهارات افراد چه در رسانهها و چه در بازجوییها و مستندات درون پرونده، در این کتاب آورده شده است. کتاب شامل چهار فصل و 16 ضمیمه و اسناد است. روایتهای مشابه از روز انفجار، بالاترین نفوذی، 21 متهم و پروندهای که ناتمام ماند عناوین فصلهای کتاب را تشکیل میدهند. سیدرضا زوارهای در سوالی که از وزیر دادگستری در پیگیری ماجرای انفجار ۸ شهریور میپرسد، ماجرای آن دقایق را اینگونه شرح میدهد: «مطابق با اظهارات بازجویی، در روز انفجار نخستوزیری، آرایش نشستن افراد حاضر در جلسه به این شکل بوده که رئیسجمهور در صدر میز ضلع شمالی میز مستطیلی جلسه [و در سمت چپ او] ابتدای ضلع طولی چپ به سمت در خروجی [نخستوزیر، وزیر کشور، رئیس شهربانی و نمایندگان نیروهای مسلح و در سمت راست او] ابتدای ضلع طولی سمت راست رئیسجمهور منشی جلسه نشسته بودند.
کشمیری در آن روز روی صندلی منشی نشست و کیف بمب را در کنار پای خود و نزدیک به شهید رجایی کار گذاشت. کشمیری نباید در آن جلسه شرکت میکرد و در صورت شرکت احتمالی هم باید در انتهای ضلع طولی چپ میز، یعنی تقریبا آخرین فاصله از رئیسجمهور و نخستوزیر مینشست، ولی در جلسه قبل از انفجار و نیز در جلسه انفجار، در کنار رئیسجمهور که جای نشستن مسئول اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری یعنی خسرو تهرانی بود، نشست. در کنار در ورودی یعنی پشت صندلیهای نخستوزیر، وزیر کشور و رئیس شهربانی، در ورودی و خروجی جلسه قرار داشت. در کنار در با کمی فاصله، فلاسکهای آب جوش، چای، تعدادی استکان و نعلبکی قرار داشتند. کشمیری بدون کیف از جای خود بلند شد و برای باهنر و رجایی چای ریخت. از پشت باهنر و دستجردی بهطرف جای اصلی استقرار خود در انتهای میز که خسرو تهرانی نشسته بود، رفت. با او مکالمه کوتاهی کرد و بهجای اینکه برود و سر جای جدید خود در کنار مرحوم رجایی بنشیند، از در خارج شد.»
شلوغکاری کومله
کتاب «سپیدارهای آنسوی دولهتو» تالیف فاطمه بهبودی که بهتازگی منتشر شده، روایت اسارت ناصر حیدری چترباز نیروی مخصوص ارتش است که در سال ۵۸ به دست حزب دموکرات کردستان اسیر و در زندان دولهتو کردستان زندانی میشود. نویسنده این کتاب را با واقعه پرهیجان نبرد تنبهتن این آزاده جانباز در قله آربابا و شهادت تعدادی از همرزمانش آغاز میکند.
در ادامه نویسنده تصویر تقریبا روشنی از زندان دولهتو و چگونگی گذران زندگی اسرا در این زندان میدهد. غذای ناچیزی که به اسرا داده میشود، اسارت در اتاقهای نمور، بیگاری در بیشتر ساعتهای روز و شکنجههای جسمی، نمونه بارزی از جنایات جنگی در حق نیروهای نظامی است.
در طول اثر، نویسنده با استفاده از فلشبک خاطراتی را از کودکی راوی، بستر خانوادگی او و چگونگی پیوستن وی به ارتش روایت میکند. این اثر، نخستین کتاب از زبان یک نظامی ارتشی اسیرشده است که چند ماه بعد از شلوغکاری حزب منحله کومله و دموکرات برای دفاع به منطقه بانه رفته بودند. همچنین این کتاب از برخی جنایتهای دو حزب مذکور، خاطراتی را روایت میکند؛ از جمله شهادت سرهنگ علیاصغرلو و دو تن دیگر از نظامیان نیروی مخصوص ارتش را شرح میدهد و این اولینبار است که سند دستاولی از این رویداد به دست میآید. در ادامه کتاب به نقش رهبری شهید علیاصغرلو در زندان اشاره شده که چند بار نقشه فرار چند نفر از اسرا را طراحی کرد که هر بار شکست خورد و آخرینبار توسط سران زندان دولهتو سخت شکنجه شد و به شهادت رسید.
زندان دولهتو بهرغم اینکه در کنار رودخانه واقعه شده و طبیعت زیبایی دارد، برای اسرا بسیار دلگیر و رعبآور است. در جایی از داستان که راوی همیشه امیدوار به ناامیدی رسیده، چشمش به سپیدارهای آنسوی دیوارهای دولهتو میخورد. در همین حال پرندهای از روی درختهای زندان بلند شده و روی سپیداری در بیرون زندان مینشیند و رگههای امید در او جان میگیرد. درحالی که هر روز از تعداد اسرا کم میشد و متوجه نمیشدند که چه بلایی سر دوستان و همرزمانشان آمده، دکتر حیدری و دو تن دیگر را هم به جای دیگری منتقل میکنند و سرنوشت دیگری برای آنها رقم میخورد که مشروح آن در کتاب آمده است.
زندان دولهتو در روستایی به همین نام در شمال غرب سردشت و جنوب غربی منطقه آلواتان در بین جاده سردشت – پیرانشهر قرار داشت. حزب دموکرات حدود ۲۸۰ تن از نیروهای سپاه، ارتش، جهاد سازندگی، بسیج و ژاندارمری را پیشمرگان مسلمان کرد. این حزب مردم بیدفاع طرفدار نظام مقدس جمهوری اسلامی را بهعنوان اسیر در زندانی که در این روستا ایجاد کرده بود، شکنجه میکرد. این زندان در تاریخ هفدهم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۰ توسط دو فروند هواپیمای عراقی مورد بمباران قرار گرفت و پس از آن با هماهنگی حزب دموکرات، چند فروند بالگرد عراقی با راکت و تیرباران، مجروحان این زندان را مورد هدف قرار داده و اغلب بازماندگان را به شهادت رساندند.