تازه های کتابدنیای کتابمعرفی کتاب

«تا خمینی شهر» همراه با پیامبر بشاگرد/ منطقه‌ای که با وجود ۷۰ هزار نفر جمعیت سهمی از نقشه ایران نداشت

کتاب «تا خمینی شهر» از آثار تازه‌ عرضه شده مؤسسه ایمان جهادی است؛ روایتی از زندگی حاج عبدالله والی؛ همان که او را «پیامبر بشاگرد» می‌شناسند.

«تا خمینی شهر» همراه با پیامبر بشاگرد/ منطقه‌ای که با وجود 70 هزار نفر جمعیت سهمی از نقشه ایران نداشت

 

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «تا خمینی شهر» از آثار تازه‌ عرضه شده مؤسسه ایمان جهادی است؛ روایتی از زندگی حاج عبدالله والی؛ همان که او را «پیامبر بشاگرد» می‌شناسند. این مؤسسه پیش‌تر اثری نیز با همین عنوان منتشر کرده بود، اما کتاب قبلی زندگی زنده‌یاد والی را تا اردیبهشت 66 روایت می‌کرد. قرار بود که جلد دیگری بر «تا خمینی شهر» منتشر شود، اما مؤسسه ایمان جهادی کتاب جدید را در اثر قبلی ادغام و در نتیجه کتابی مفصل از زندگی مرحوم والی و همراهانش به عنوان نمونه‌ای از سبک زندگی جهادی ارائه داده است. 

کتاب «تا خمینی شهر» از چند وجه خواندنی است؛ نخست آنکه مخاطب را با نثری روان و ساختاری منسجم به منطقه‌ای می‌برد که پیش از حضور مرحوم والی، از آن با عنوان «دیار فراموشان» یاد می‌شد. زندگی مجاهدانه و نستوه والی و همراهانش برای جامه عمل پوشاندن به یکی از مهمترین آرمان‌های انقلاب اسلامی، نکته جذاب دیگری از کتاب است. مرحوم والی و همراهانش پس از سفری به منطقه بشاگرد در اواخر سال 1360، با شرایطی مواجه می‌شوند که نمی‌توانند آن را باور کنند. مردمی در گوشه‌ای از این خاک در حال زندگی کردن هستند که گویی صدها سال با تهران و پایتخت‌نشینان فاصله دارند. محرومیت خود را به هر شکلی نشان داده است. همین شرایط سبب می‌شود تا مرحوم والی آستین‌ها را بالا بزند برای ساختن «خمینی شهر».

کتاب , انتشارات صهبا ,

حاج عبدالله والی در سفر شناسایی بشاگرد

جلد نخست «تا خمینی شهر» در سال 88 منتشر شد؛ کاری که از اولین سالگرد مرحوم والی کلید خورده بود. مؤسسه ایمان جهادی کار تدوین جلد دوم را از همان سال 88 آغاز کرد، اما عوامل مختلفی دست به دست هم داد تا انتشار این اثر به تعویق بیفتد. در مقدمه این کتاب مفصل، ضمن اشاره به مراحل کار نگارش این مجموعه می‌خوانیم: «تا خمینی شهر» داستان یا رمان یا حتی مجموعه خاطرات نیست، کتابی است در سبک تاریخ شفاهی که مباحث و روایت‌ها را براساس تحقیقات و به نقل از منابع آنها بیان می‌کند و هیچ موضوعی در آن برگرفته از تخیل یا بدون منبع نیست. منبع اصلی مباحث کتاب، مجموعه حدود 600 ساعت مصاحبه‌ای است که با بیش از 270 نفر از مرتبطین با مرحوم حاج عبدالله و مجاهدت ایشان در منطقه بشاگرد انجام شده؛ از برادران و خانواده و نزدیک‌ترین یاران حاجی تا بسیاری از مردم عزیز روستاهای مختلف بشاگرد و خیرین و … 

علاوه بر مصاحبه، بیش از هزار برگ سند و بیش از پنج هزار عکس و چند ساعت فیلم و مصاحبه قدیمی از خود حاج عبدالله در تحقیقات و جست‌وجوهای این چند ساله به دست آمده که منابع مهمی در تدوین این کتاب بوده‌اند.

اما بشاگرد چه شرایطی داشت و چرا تغییر شرایط در آنجا مهم بود؟ در فصل نخست این کتاب، به ماجراهای بهار سال 1359 و اولین قدم‌ها برای شناسایی بشاگرد اشاره شده است: با وجود 900 روستای پراکنده و جمعیتی 70 هزار نفری، بشاگرد تا پیروزی انقلاب دهستانی از بخش بیابان بود و بر روی نقشه کشور نشانی از آن وجود نداشت. عمدتاً به صورت یک منطقه ناشناخته درآمده بود که به جز معدودی از اهالی میناب و شهرستان‌های اطراف، مردم از وجود آن اطلاع نداشتند. در سال 1359، بنا به پیشنهاد فرمانداری میناب و موافقت وزارت کشور، این دهستان به بخش مستقل تبدیل می‌شود و رسمیت پیدا می‌کند. نطفه این اتفاق مهم، به مدد کمیته امداد امام خمینی(ره) شکل گرفت. ….

کتاب , انتشارات صهبا ,

بشاگرد در سال‌های ابتدایی ورود حاج عبدالله. این تصاویر توسط خود او عکس‌برداری شده است.

کتاب حاضر تلاش کرده است از زوایای مختلف روایتگر زندگی مرحوم والی باشد، در این مسیر حتی بُعد خانوادگی و روایت همسر ایشان نیز در کتاب نقل شده که در نوع خود جذاب است. کتاب، با دست‌نوشته‌ای از مرحوم والی آغاز می‌شود؛ آنجا که برای شناختن بشاگرد راهی مناطق مختلف آن می‌شود. یکی از افسوس‌هایی که بعد از خواندن این بخش به مخاطب دست می‌دهد، ادامه‌دار نبودن آن است. کاش می‌شد بشاگرد را از زبان پیامبرش شنید و شناخت:

من سریع از کپر بیرون آمدم و گفتم: نه خواهرم. ما اصلاً مرغ نمی‌خواهیم. زن گریه کرد و گفت: شما مهمان ما هستید، من باید مرغ را بکشم. ناچار به کشتن یکی از مرغ‌ها راضی‌اش کردیم. بالاخره یک مرغ را کشتند. ما هم مشغول بررسی روستا و سایر کپرها شدیم، هنوز کارمان در روستا تمام نشده بود که گفتند غذا حاضر است. در پنج ظرف گِلی با آب، بدون روغن و ادویه یا چاشنی! به هر حال از نان خالی و خشک بهتر بود. این چند کاسه را آوردند و جلوی ما گذاشتند. همراه مرغ نانی بود از آرد ذرت و هسته خرما، طوری که اگر یک لقمه از آن را کسی می‌خورد، از دل درد مثل مار به خودش می‌پیچید. گفتیم که در این آب تلیت کنیم و بخوریم. بچه‌ها از شدت گرسنگی با سرعت شروع کردند به نان تیلیت کردن. هنوز کسی لقمه‌ای نزده بود که من دیدم کپر تاریک شد. گفتم الان که آفتاب بود! 

سرم را بالا آوردم و دیدم که 40-50 تا بچه دارند همدیگر را هل می‌دهند و دارند به این ظرف غذای ما نگاه می‌کنند که ما چه می‌خوریم. من خیلی ناراحت شدم، یک چوب داشتم برای اینکه الاغ که از لب کوه‌ها می‌رفت ما را زمین نزند. این را برداشتم و گفتم که هر کس دستش داخل این غذا بیاید روی دستش می‌زنم. اسد گفت: عبدالله چه شده؟

گفتم: بیرون را نگاه کن.

کتاب , انتشارات صهبا ,

بشاگرد در سال‌های ابتدایی ورود حاج عبدالله. این تصاویر توسط خود او عکس‌برداری شده است.

او یک آدم احساسی بود، یک نگاه به بیرون انداخت و دید که اِ! این بچه‌ها با چشم‌های از حدقه بیرون زده دارند نگاه می‌کنند، همگی با یک ولعی که آب از لب و لوچه‌شان آویزان است و دوست دارند مثلاً یک لقمه از این غذا بخورند، یک چنین حالتی داشتند. اسد با نگاهی که به بیرون انداخت مانند جرقه پرید و با فریاد بلند شد و کاسه‌ها را از جلوی همه برداشت و جلوی بچه‌ها گذاشت. وای! خدای من! چه صحنه‌ای! من و اسد همدیگر را بغل کرده بودیم و گریه می‌کردیم. بچه‌ها به طرف غذاها حمله‌ور شده بودند، من فکر می‌کنم از صدای ملچ ملوچ آنها هم ما لذت می‌بردیم و شاید هم ایزد منان.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه