تازه های کتابدنیای کتابمعرفی کتاب

تلخ‌ترین روایت “بی‌بابا” از نگاه نویسنده

«بی‌بابا» مجموعه‌ای از ۱۷ خاطره است از زبان کسانی که در روز پدر، دنیایی از حسرت را در آغوش می‌کشند. روایت‌هایی از فقدان پدر در زندگی راویان کتاب که جای خالی این پدرها را روایت می‌کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حسین شرفخانلو که پیش از این کتاب‌های متعددی را در کارنامه ادبی خود ثبت کرده،  این بار به‌سراغ روایت‌های پدرانه‌ رفته و مجموعه‌ای را گردآوری کرده و تلاش کرده تا در آن  بدون ذکر مصیبت‌نامه تأثیر بی‌پدری بر جوانب زندگی فرد پدر از دست داده را واکاوی کند.

هرچند که «بی‌بابا» روایت درد بی‌پدری است اما مخاطب اصلی کتاب همه کسانی هستند که سایه پدرشان همچنان بر سرشان مستدام است. در حقیقت کتاب تلنگری است برای کسانی که قدر حضور پدر را بدانند.

این اثر که بیست و دومین کتاب نشر جام‌جم است در زمستان 1401، همزمان با روز پدر در 207 صفحه روانه بازار چاپ شده است.

تسنیم: به‌عنوان سؤال ابتدایی برویم سراغ عنوان و طرح جلد کتاب. «بی‌بابا» چرا این عنوان و این طرح جلد؟

در خصوص طرح جلد علاوه بر توضیحاتی که در مقدمه اثر خواندید خدمتتان عرض کنم که من و آقای قزلی در مورد طرح اثر خیلی همفکری و صحبت کردیم و از بین طرح و ایده‌های مختلف رسیدیم به این طرح جلد انتزاعی با یک معماری ایرانی در پس زمینه، که نشانگر این است که این یتیمی در یک موقعیت و جغرافیای ایرانی اتفاق افتاده است. و یک خانواده ایرانی پدر از دست داده را به تصویر کشیدیم که به جای پدر، یک شبح و سایه‌ای از او در تصویر جلد است.

در مورد عنوان اثر هم عرض کنم که برای من سجع عنوان (بی‌بابا) خیلی مهم بود و به همین خاطر این عنوان را انتخاب کردم و ناشر هم موافقت کردند.

روند جمع‌آوری کتاب چقدر طول کشید؟

ایده اولیه کتاب تیر ماه سال گذشته داده شد و تا دی ماه هم کار نوشتن اثر تمام شد و تحویل ناشر داده شد. یعنی از تولید ایده تا پیاده‌سازی مصاحبه‌ها و بازنویسی آنها 7 ماه طول کشید.

انتخاب راوی‌ها بر چه اساسی بود؟

من چون خودم از دوران کودکی طعم تلخ نداشتن پدر را چشیدم، آدم‌هایی هم که این طعم تلخ را تجربه کردند را زود پیدا می‌کنم. و بخشی از زندگی من مؤانست و همنشینی با آدم‌هایی است که مثل من پدر از دست داده‌اند.

شما فرمودید راویان اثر برای شهرهای مختلف ایران بودند و بعضا خیلی‌ از آنها را ندیدید. پس از کجا متوجه می‌شدید که آنها هم مثل شما طعم تلخ بی‌پدری را تجربه کردند؟

با بیشتر راویان از طریق فضا و شبکه‌های مختلف مجازی آشنا شدم. این فضا دوری مسافت و بعد جغرافیایی را از بین برده است.  با برخی هم دوست و رفیق بوده و هستم. راویان اثر کسانی بودند که جرئت به خرج دادند تا راجع به یتیمی خودشان صحبت کنند. چون صحبت درباره یتیمی خیلی سخت است. آدم‌ها معمولا خیلی سخت راجع به فقدان‌هایشان صحبت می‌کنند.

وجه مشترک همه راوی‌ها نداشتن پدر بود. اما آنچه در اثر دیده می‌شود این است که هیچ وجه اشتراکی از لحاظ شغلی و حتی فکری بین پدرها نیست. آیا درصدد این نبودید که با یک دسته‌بندی منسجم و هدفمندتری به‌سراغ روایت‌ها بروید؟

هدفم این بود که منظومه‌ای از افراد پدر از دست داده را جمع‌آوری کنم فارغ از شغل و سمت پدرانشان. فصل مشترک راویان یتیمی آنها بود. حالا پدر یا منافق بود یا شهید یا هر شغل و سمت دیگری. هدف به اشتراک گذاشتن حس بی‌پدری بود.

پس با توجه به توضیحات شما این پراکندگی شغلی و سمتی پدرها و بعضا تقابل و تضاد آنها کار را سخت نمی‌کرد؟ به این منظور که شما به‌عنوان یکی از راویان اثر، بخشی از زندگی پدر شهیدتان را روایت کردید و دیگری بخشی از زندگی پدر منافقش را که راه و منش پدرش با راه و منش پدر شما در تضاد بود. این ناهمخوانی برای شما به‌عنوان گردآوردنده سخت نبود؟

ببینید یک وقت ممکن است شرایطی پیش بیاید که من در تاکسی کنار یک دختر بی‌حجاب بنشینم. بله این با آرمان‌ها و ارزش‌های من در تناقض است ولی من با او هم مسیر هستم. و نکته دیگر اینکه مگر در جامعه همه یکدست هستیم. ما باید همزیستی را یاد بگیریم. جامعه‌ای جامعه پیشرفته است که افراد بتوانند در عین داشتن تناقضات ارزشی و فکری، باهم مراوده و گفتگو داشته باشند. «بی‌بابا» تمرینی است برای این زیست مسالمت‌آمیز براساس یک درد مشترک.

براساس آیه 13 سوره حجرات که خداوند می‌فرمایند: «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و ملت‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. بی‌تردید گرامی‌ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. یقینا خدا دانا و آگاه است» خداوند اگر می‌خواست همه انسان‌ها را با یک طرز تفکر می‌آفرید پس حتما حکمتی در این تفاوت خلقت وجود دارد.

آیا در خصوص شکل‌گیری روایات اعمال نظری هم داشتید؟

خیر. روایت‌ها همانگونه که توسط راویان بیان شده، ثبت شده است. البته من فقط برخی از اسامی را جابجا کردم چون برخی از راوی‌ها دوست نداشتند که اسمشان لو برود. حالا یا به‌دلیل موقعیت خوب اجتماعی که دارد و یا به‌دلیل اینکه نمی‌خواهد قصه یتیمیشان به اسم خودشان ثبت شود. و من این احترام را برای راوی قائل شدم و درخواست آنها را عملی کردم و اسامی را تغییر دادم. اما دیالوگ‌ها و اتفاق‌ها و روایت‌ها کاملا منطبق بر روایات راویان اثر است.

از بین هفده روایت تلخ‌ترین روایت از منظر شما کدام بود؟

اگر روایت پدر خودم را قلم بگیرم، تلخ‌ترین و در عین حال جذاب‌ترین روایت برای من، روایت فردی بود که پدر ساواکی داشت. به‌دلیل اینکه در این روایت پدر در عین زنده بودن در جمع خانواده حضور ندارد و نیست. و نیز خودخواهی پدر و ظلم مضاعفی که از جانب او به خانواده شده است. یعنی فرزندان آن خانواده از یک طرف بار غم نبود پدر را بر دوش کشیدند و از طرف دیگر بار خفت شغل پدر را. من هم درد بی‌پدری را حس کردم اما به‌واسطه شهادت ایشان همیشه سرافراز بودم و همیشه به‌خاطر شجاعت و از خودگذشتی پدرم مورد تحسین قرار گرفتم. اما راوی این روایت علاوه بر تحمل درد نبود پدر در جمع خانواده، به‌خاطر ساواکی بودن پدرش همیشه مورد تحقیر بوده بدون اینکه خودش مقصر باشد.

روایت پانزدهم با عنوان «دعای همیشگی» روایت پدر بزرگوار شماست. چرا از بین روایت‎هایی که درباره پدرتان از زبان دیگران شنیدید این روایت را انتخاب کردید؟

پسرها همیشه دوست دارند شبیه پدرشان باشند. و چون 6 ماهه بودم که پدرم شهید شدند، ایشان را به‌واسطه شنیده‌ها و عکس‌ها و چند خط محدودی که وجود دارد، کم‌وبیش می‌شناختم، پدرم قبل از شهادت وصیتی داشتند. و من از کودکی دغدغه این را داشتم که به وصیت ایشان عمل کنم. یعنی حس می‌کردم که عملی شدن وصیت ایشان باری روی دوش من است و به اصطلاح احساس تکلیف می‌کردم. با وجود اینکه آن موقع زمان حکومت صدام بود و راه کربلا بسته بود، همیشه در عالم بچگی به این فکر می‌کردم که با تغییر لباس یا یادگیری زبان عربی به وصیت پدرم عمل کنم. تمام کودکی و نوجوانی من با این دغدغه گذشت تا آنکه در ابتدای جوانی من راه کربلا باز شد و من توانستم این امر را محقق کنم. گرچه بعدها به لطف خدا به وصیت پدر من توسط افراد مختلف عمل شده است اما آن روایت ماندگار، روایت خودم از پدر بود که در اثر ثبت کردم چون بعد از عمل به وصیت پدر خیلی حال خوبی داشتم.  

خودتان از نوشتن این اثر چقدر راضی بودید؟

از بین هفت اثری که دارم، این اثر را بیشتر از همه دوست دارم. یعنی کم فروشی نکردم. نه اینکه در دیگر آثار کم گذاشته باشم و بعدها بخواهم حسرت بخورم که کاش بهتر می‌نوشتم. بلکه به این معنا که در «بی‌بابا» بخشی از زندگی خودم را روایت کردم. دورانی که با درد یتیمی و دغدغه ذهنی عملی شدن وصیت پدرم گذشت. و این فقدان پدر در تمامی شئون زندگی من تأثیر گذاشت. حال به‌واسطه این اثر یک فضایی برای من باز شد که نه تنها توانستم راجع به آن فقدان حرف بزنم که حتی توانستم حرف آدم‌هایی را هم که در این فهم مشترک هستیم را بشنوم و روایت کنم که خروجی‌اش شد یک اثر خیلی خوب و شریف به‌نام «بی‌بابا».

قبل از این کتاب چندین اثر دیگر هم درباره پدر شهیدتان علی آقای شرفخانلو نوشتید. حال سؤالی که در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود این است  که اصلا چطور شد که تصمیم گرفتید در مورد پدرتان قلم بزنید.

من 14 سال قبل سفری به مشهد داشتم. نماز صبحی در مسجد گوهرشاد بودم. بعد از نماز دعا کردم که بتوانم راجع به پدرم کتابی بنویسم. چون قبل از آن هم دستی بر قلم داشتم. بعد از دعا در مسجد گوهرشاد، ساعت هشت صبح به مقصد تهران سوار هواپیما شدم که یکی از دوستان پدر تماس گرفتند و گفتند تو که اینقدر خوب می‌نویسی چرا برای پدرت نمی‌نویسی. من در همان لحظه شوکه شدم. ساعت پنج صبح در مسجد گوهرشاد دعا کرده بودم و هنوز سه ساعتی از دعای من نگذشته بود که مستجاب شد. و این نبود مگر نگاه و نظر پدرم به من و اینکه ایشان هوای من را دارند. خلاصه در همان تماس دوست پدرم گفتند من لیستی از اسامی و شماره دوستان پدرت را به تو می‌دهم و کار را شروع کن. و این پیشنهاد قدمی شد برای شکل‌گیری اولین اثر من در مورد پدرم به‌نام «اشتباه نکنید من زنده‎ام».

جدیدترین اثری که در حال حاضر در دست نگارش دارید چیست و با کدام ناشر؟

 روایت یک رزمنده جهادی را می‌نویسم که با وجود تمکن مالی فراوان در ایام جنگ تا آخرین لحظه با جان و مال پای کار جنگ ایستاد و همه چیزش را خرج جنگ کرد. این اثر قرار است که با روایت فتح کار بشود.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه