دنیای کتابمعرفی کتاب

روایت بغض‌آلود رهبر انقلاب از برخورد مهربانانه شهید سلیمانی با فرزندان شهدا+ فیلم

رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده شهید سپهبد قاسم سلیمانی به خاطره‌ای از این شهید عزیز و برخورد عمیقاً مهربانانه او با فرزندان شهدا اشاره کردند.

روایت بغض‌آلود رهبر انقلاب از برخورد مهربانانه شهید سلیمانی با فرزندان شهدا+ فیلم

رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده شهید سپهبد قاسم سلیمانی به خاطره‌ای از این شهید عزیز و برخورد عمیقاً مهربانانه او با فرزندان شهدا اشاره کردند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح روز گذشته، 11 دی‌ماه، با خانواده و اعضای ستاد مردمی بزرگداشت دومین سالگرد شهادت سردار سلیمانی دیدار کردند. ایشان در بخشی از این دیدار به کتابی اشاره کردند که یکی از دوستان حاج قاسم نوشته است و در ذکر خاطره‌ای از این کتاب گریستند. رهبر انقلاب با اشاره به کتاب «حاج قاسمی که من می‌شناسم»، با نقل نمونه‌ای از برخورد عمیقاً مهربانانه شهید سلیمانی با فرزندان شهدا، خاطرنشان کردند: آن شهید عزیز با آن روحیه عطوف در مقابل خانواده شهدا، در مقابل اشرار و مفسدان داخلی و خارجی چنان قاطع و باشدت بود که حتی خبر حضورش در یک منطقه، روحیه دشمن را نابود می‌کرد.

روایت بغض‌آلود رهبر انقلاب از برخورد مهربانانه شهید سلیمانی با فرزندان شهدا را می‌توانید در این فیلم مشاهده کنید:

 

 

کتاب «حاج‌قاسمی که من می‌شناسم» اثر سعید علامیان، شامل روایت‌های حجت‌الاسلام علی شیرازی از سیره و زندگی سردار سلیمانی است و در آن  گذری به رفاقت 38ساله‌اش با وی کرده است تا شناخت خود را از این شهید بازگو کند. این کتاب ثمره 19 ساعت گفت‌وگو با حجت‌الاسلام شیرازی است و برخی دست‌نوشته‌ها و یادداشت‌های ایشان هم ضمن نگارش و تدوین آمده است.

در بخشی از کتاب به سابقه دوستی و همراهی حجت‌الاسلام شیرازی با شهید قاسم سلیمانی اشاره شده و آمده است: سال 61 در حمیدیه اهواز، شروع دوستی رقم خورد. قاسم سلیمانی، فرمانده تیپ ثارالله، سخنران بود و علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر، شنونده، همان‌جا عشق حاج‌قاسم به دلش نشست. فروردین 65 دوستی شکل همکاری به خود گرفت و حاج‌قاسم، مسئولیت تبلیغات لشکر را به علی شیرازی سپرد. پس از جنگ همراهی ادامه داشت تا اینکه در سال 1390 به‌خواست سردار سلیمانی، علی شیرازی مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس شد و هشت سال در پرفراز و نشیب‌ترین روزهای جبهه مقاومت با حاج قاسم همراه ماند.»

شهید سپهبد قاسم سلیمانی , کتاب , ادبیات مقاومت ,

بخشی از روایت‌های منتشرشده در این کتاب را می‌توانید در ادامه بخوانید:

دفترچه تلفن متفاوت حاج قاسم

حاج قاسم، پس از این سفر، بلافاصله به کرمان رفت، در اوج خستگی، آسایش نمی‌شناخت. خانه بسیاری از شهدا، در شهرهای استان کرمان بود، خانه‌ای نبود که شهید داده باشد و سردار سلیمانی نرفته باشد.

این خصلت، پس از جنگ تا پایان عمرش ادامه یافت، با بعضی مادرهای شهدا ارتباط خاصی داشت. علی شفیعی، از فرماندهان لشکر ثارالله بود؛ کسی جز مادرش نداشت. حاج قاسم همیشه به دیدن این مادر می‌رفت، مثل مادر خودش با او رفتار می‌کرد؛ چادرش را می‌بوسید، حتی زمانی هم که سوریه بود، از آنجا به او زنگ می‌زد، به اسم فرمانده و با تشریفات به خانه شهدا نمی‌رفت، صبح زنگ می‌زد خانه شهید دهقانی، می‌گفت “امروز صبحانه می‌خواهم بیایم خانه شما؛ کله‌پاچه هم می‌خواهم.”

طوری خودمانی برخورد می‌کرد که هیچ فاصله‌ای بین او و بچه‌های شهید نباشد؛ احساس کنند پدرشان آمده؛ حرفشان را بزنند؛ مشکلات‌شان را بگویند، دفترچه تلفنی داشت که شاید 150 شماره تلفن خانواده شهید توی آن یادداشت کرده بود، روزی نمی‌شد که با چند نفرشان تماس نگیرد.

توی هر فرصتی در طول روز، به مادر، پدر، همسر و بچه‌های شهدا زنگ می‌زد. با هر یک، 10 دقیقه ـ پنج دقیقه صحبت می‌کرد، حالشان را می‌پرسید و مشکلاتشان را می‌شنید. توی راه خانه به محل کار، در مسیر فرودگاه و رفتن به جلسه‌ها، این زمان‌ها هم متعلق به خانواده شهدا بود.

فدایی مردم

موضوع انتخابات ریاست­‌جمهوری داغ شده بود. مردم با نامه‌نگاری یا در فضای مجازی، از سردار سلیمانی درخواست می‌کردند کاندیدای ریاست ‌جمهوری شود. خیلی‌ها هم از گوشه و کنار با من تماس می‌گرفتند و نظر حاج­ قاسم را جویا می‌شدند، رفتم پیشش، گفتم: “خیلی از مردم مایل‌‌­اند کاندیدای ریاست­‌جمهوری شوی…»، نگذاشت حرفم تمام شود، گفت: “تو که نظر مرا می‌دانی!”، گفتم: “خودم مخالفم. هرکس از من می‌‌­پرسد، می‌گویم: «سردار سلیمانی، رئیس‌جمهوری چند کشور است.»، اما پیام مردم را می‌دهم، می‌خواهم از زبان خودت بشنوم.”، گفت: “هرکس پرسید، از قول من بگو «سلیمانی فقط یک سرباز است؛ نه چیز دیگر»!

گفتم: «اگر مقام معظم رهبری راضی به این اقدام باشند، چی؟»، با همان لبخند همیشگی گفت: «اگر مقام معظم رهبری به من تکلیف کنند کاندیدای ریاست­‌جمهوری شوم، می‌روم پیش ایشان، آن‌‌قدر گریه می‌کنم تا تکلیف را بردارند»!

یکی از دوستان هم اخیراً برایم بازگو کرد که “از بیت رهبری می‌آمدیم بیرون، به سردار سلیمانی گفتم: «بیا کاندیدای ریاست­‌جمهوری بشو.»، گفت: «این را که می‌گویم، به مردم بگو، بگو من کاندیدای شهادت­م؛ کاندیدای گلوله‌ام؛ نه کاندیدای ریاست‌جمهوری»”!

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه