اولین نشست از سلسله نشست های گفتگو با کتابفروشان، در غرفه انجمن خوشه در سی و سومین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران با حضور سرکار خانم بهبودی، نویسنده کتاب های پوتین قرمزها، پاییز پنجاه سالگی و… برگزار شد.
مشروح گفتگو را در ادامه بخوانید:
ضمن عرض درود و خوشامد بفرمائید که از کجا به نوشتن علاقه مند شدید و چه آثاری رو نوشتید ؟
سلام ، از سال ۸۹ من جدی مینویسم . شروع کار من با با چاپ اولین کتابم کلید خورد ؛ توی جلسه ای کاری به من گفتند صورت جلسه ی اون نشست رو بنویسم ، اونجا یکی از همکاران ما که در دفتر آفرینش های ادبی مسئولیت داشتند گفتند که چقدر خوب میتونی با سرعت بنویسی ! از من سوال کردند که آیا به نوشتن علاقه داری ؟ گفتم بله یادداشت روزانه مینویسم . گفتند نه چیزی بهغیر از داستان روزانه ! اونجا من دوتا از داستانهای نیمه بلندم رو نشون دادم و این شروعِ افتادن من در مسیر داستان نویسی بود ، چون ایشون داستانهای منو دادن به سرکار خانم مرضیه تجار و به فاصله یکی دوروز بعد با من تماس گرفتند و گفتند که جالبه تو با اینکه سن خودت کمه (سن اون زمانِ من) اما داستان خانم پنجاه ساله ها رو نوشتی ! و عیناً هردو داستان من به عنوان بوی اردیبهشت چاپ شد . خانم تجار اون زمان در انجمن قلم ایران این دو کار من رو چاپ کردند (سال۸۸) .
+آیا قبل از آن علاقه ای به نوشتن داشتید ؟
_ من علاقه مند به هنر و ادبیات بودم حتی مدت زیادی عکاسی کردم ، دوره ی گرافیک دیدم ، نقاشی کار کردم اما استعداد آنچنانی نداشتم ، گویندگی کار کردم و دوره دیدم ، اما زمانی که اولین کتاب من چاپ شد اصلا دوره ندیده بودم حتی یک کتاب داستان نویسی نخوانده بودم .
+اهل کتاب خواندن بودید ؟
_بله برادر بزرگ تر من بسیار کتابخوان بودند و کتابخانه ی غنیای داشتند و جرقهی کتاب خواندن من رو زدند . دلیل موندنم توی این حوزه اینه که با روحیاتم بسیار سازگاره من درونگرا هستم و نوشتن برای من خیلی سازگارهش !
۸_۹ سالگیم داستان کوتاهی نوشتم به اسمِ : “جیبِ کت بابام”. داستانی تقریبا واقعی و تا حدودی خیالی .
خیال رو از بچگی داشتم و به من کمک میکنه .
+ بعد از بوی اردیبهشت چه کتابهایی نوشتید ؟!
_ خب بعد از اینکه خانم تجار من رو تشویق کردند من مجموعه ای بیرون دادم به اسمِ : “برای شبهای بی ستاره ” که مجموعه داستان بود برای قبل از سال ۸۸ و بعضیهاش به ۸۹ خورد و بعد “زمستان سرد ” و “شمع دانی های ترمه ای ” رو نوشتم که داستان بود و “کوالای خاکستری” که برمیگرده به سال ۸۹ اما به تازگی چاپ شده .
+ بیشتر روایت و خاطرات کار کردید ، درسته ؟
_ بله . نه میتونم بگم از این بابت پشیمونم نه میتونم بگم خوشحالم ، به هرحال تجربه ی بدی نبود و بابت آنچه تولید کردم خداروشاکرم چون کارهام قابل دفاع هست . دلیلی که توی مسیر روایت افتادم این بود که قبل از سال ۸۸ ، مدتها کار روایتگری انجام دادم و پژوهش همیشه برام جذاب بود و یهجورایی کودکی من در جنگ سپری شد و تجربیاتی دارم و فکر میکنم تا همیشه به جنگ تعلق خاطر دارم ، چون چیزهایی رو لمس کردم و حس میکنم فضا برای نوشتن از جنگ ، زیاده .
تلاشم اینه روایتی که مینویسم داستانی باشه یعنی به مخاطب یک ماده ی خام تحویل ندم یک داستان مستند تحویل بدم و در این حوزه شش کار نوشتم ؛ ” پوتین قرمزها” اولین کتابم بود و خیلی دیده شد .
این کتاب به پیشنهاد آقای سرهنگی بود و اصلا افتادنم توی این مسیر به پیشنهاد ایشون بود .
بعد از پوتین قرمزها “من یک کلاه سبزم” رو نوشتم که برای نوجوانه و خاطرات امیر دریادار تکاور دوم ، محمدحسین محیطی هست و بعد ، کتاب “سپیدار های آن سوی دوله تو ” و “پاییزِ پنجاه سالگی” .
+ دوست دارم راجع به اهمیت کتابفروشی صحبت کنیم ؛ بعضی کتاب های خوب مثل پائیز پنجاه سالگی و سپیدار های آن سوی دوله تو ، با اینکه دیده شدند اما اونقدر که باید نه ! چه چیزی باعث میشود یک اثر با اینکه اثر خوبی است کمتر دیده شود ؟!
_ ببینید بینِ من (که تولید محتوا میکنم) و مخاطب ، باید یک حلقه ی رابط وجود داشته باشه که اون حلقه ناشر نیست ، کتابفروشه !
ناشر دغدغه های خودش رو داره ، یک سری سفارش ها روی اون تصمیم و دغدغه ی ناشر تاثیر میذاره که زیاد باب میل نویسنده نیست .
کتابفروش میتونه یک کتابخوان حرفه ای باشه به همین دلیل به من نزدیکتره اما ناشر اینطور نیست ، خیلی راحت میگه من باید ببینم این میفروشه یا نمیفروشه ! این نگاه برای منی که تولید محتوا میکنم خیلی قشنگ نیست .
اگر از من بپرسند : بهترین کتابی که در حوزه ی جنگ نوشتی کدومه ؟ (به لحاظ تکنیکی) میگم : “سپیدارهای آن سوی دوله تو ” ، اما این کتاب آنطور که باید ، دیده نشد . توی دیده شدن هم کتابخوان هم کتابفروش موثرند .
دغدغه ی من به کتابخوان و کتابفروش نزدیکتره تا ناشر . من همیشه فکر میکنم کتابفروشی ایده آل میتونه فضایی باشه که من و شما بتونیم اونجا بریم ، کتابهارو ساعتها ببینیم و ورق بزنیم و حتی اگر نخواستیم کتابی نخریم ! شاید هم یک روز بریم کتابهایی که قبلا دیدیم رو بخریم .
این فضای امن رو کتابفروش میتونه ایجاد کنه نه ناشر ! چون دغدغه ناشر و کتابفروش بسیار متفاوته .
+ اگر ناشر شخصاً محتوا را بخواند و بعد کتاب را معرفی کند بهتر است ، اینطور نیست ؟!
_ با حرفهای شما تا حدود کمی موافق هستم . چند ناشر رو سراغ دارید که از کتابهایی که براش میاد حداقل ۲۰ صفحهاش رو خوانده باشه ؟ اغلب میدن کارشناسهاشون بخونن یه جاهایی هم مثل انتشارات سورهی مهر محتوا رو حوزه هنری تولید میکنه ، اون فقط ناشره و واقعا با محتوا کاری نداره !
اما کتابفروش حرفه ای واقعا با محتوا کار داره .
ناشر برای چاپ ، یکسری ملاحظات داره و ممکنه دفعهی اولی که من برم ، روی خوش برای اولین کتابم نشون نده اما وقتی کتاب رو فروخت به پای من بلند شه ! این یک واقعیته .کتابفروش سر و کارش با محتواست و احترام شما رو با محتوا نگه میداره اما ناشر اینطور نیست اقلاً برای من این اتفاق نیفتاده .
اینی که شما میگید خوبه ، اما واقعا اتفاق نمیافته مثل انتشارات سورهی مهر و …
+از نظر شما یک کتابفروشی خوب چه ویژگی هایی دارد؟
_ همانطور که گفتم فضای امن خیلی مهمه ، زیر و رو کردنِ کتاب ، این که ببینم این کتاب ، کتابِ من هست یا خیر ؟
کتابفروش فعال خیلی مهمه . توی علم دانش شناسی حتما با اسمِ “رانگاناتان” برخورد کردید .
ایشون فیلسوف و ریاضی دان هندی و در حقیقت پدرِ علم کتابداری هند هستند که پنج اصلِ مهم دارند .
اصل دوم میگه ؛ هرخواننده شایستگی اینو داره که به کتابی که میخواد برسه . چه کسی میتونه هر خواننده ای رو به کتاب دلخواهش برسونه ؟ یک کتابدار یا کتابفروش .
اگر یک کتابدار به پنج اصل مهمِ رانگاناتان پایبند باشد میتونه مخاطب رو به کتاب علاقه مند کنه و نگه داره .
ممکنه براتون پیش اومده باشه که کتابخانه رفته باشید و یکسری موضوع که توی ذهنتون هست رو جستجو کرده باشید و به کتاب مد نظر نرسید ، دلیلش اینه که یکسری کتابدارها میان کتاب هارو به صورت کلی در یکسری سر عنوان های موضوعی میبرن بعد ما با کلید واژه ی خودمون به سر عنوانِ کتابدار نمیرسیم ، اینجاست که نقش کتابدار پررنگ میشه .
+ راجع به خودِ کتابفروشی ، نشست هایی که با محوریت کتاب برگزار میشود و از نویسنده یا منتقد دعوت میشود ، میتواند در دیده شدنِ کتاب موثر باشد ؟!
_ به نظر من موثر هست ، اما نه خیلی . فضای مجازی موثر تره .
اگر من با شما که کتابخوان حرفه ای هستید بیام بشینم حرف بزنم و کتاب مدنظرم رو به دست بیارم نتیجه ی مطلوبی داره ، اما فضای مجازی بهتره .
زمانی که وقت میذارن برای تبلیغ اثری و اون اثر رو بالا میکشن ، دیده میشه ( فارغ از اینکه ارزشش رو داره یا خیر) برای همین پاسخ من به شما اینه : هم آره هم نه .
+ نمایشگاه کتاب و نمایشگاههای بین المللی در کم شدن مشتریهای کتابفروشی و کساد شدن بازار اونها تاثیری دارند ؟!
الان در نمایشگاه اون حلقه ای که عرض کردم بین منِ نویسنده و مخاطب باید وجود داشته باشه نیست ، یعنی کتابفروشها اینجا نیستند .
در عوض همون بخش مکانیکی ماجرا (ناشرها) حضور دارند ، اونهایی که با محتوا کار دارند اینجا حضور ندارند .
مثلا نمایشگاه کتاب که بن کتاب به نویسنده و دانشجو میدن ، گفتن که با این بن فقط میتونید بهصورت مجازی در نمایشگاه کتاب کتابتون رو تهیه کنید در صورتی که این برای من خیلی جذاب نیست ، من دوست دارم بچرخم کتابم رو پیدا کنم .
پاتوق کتابها هم فضای خوبی دارند ، من نقش کتابدار و کتابفروش رو خیلی پررنگ میدونم .
فقط اینها هستند که میتونن مخاطب رو به محتوا برسونن ، البته کتابفروش باید بازاریابی هم بلد باشه ، ضمن اینکه محتوا بلده باید بازاریابی بلد باشه و هوش اجتماعی داشته باشه .
مثلا متوجه شه که خیلی پاپیچِ درونگراها نشه و بزاره خودشون بچرخن اما بعضی های دیگه رو برعکس ، کمک و راهنمایی هم بکنه .
+از نظر فضایی ، کتابفروشی خوب چجوریه ؟!
_ به روز بودن خیلی مهمه اما شاید دغدغه ی من نباشه ، از نظر من محتوای خوب سالها میماند .
باید یک پاتوقی باشه که منِ نویسنده بیام با یک کتابخوان یا کتابفروش گپ بزنم و تجربیاتمون رو به همدیگه منتقل کنیم و زیاد مهم نباشه که توش کتاب خریداری بشه یا خیر ، خرید کتاب بلاخره اتفاق میافته مهم اینه که : مخاطب به محتوا برسه.
ما میتونیم مبلغ باشیم و به زور کسی رو کتابخوان نکنیم و با همفکریِ هم فضایی ایجاد کنیم که جوان و نوجوان توی این فضا بیان و کتابخوان بشن و تولید محتوا کنن .
به امید روزی که ارتباط بین کتابفروش و مخاطب و نویسنده مطلوب تر بشه چون بسیار کمک کنندهست به کتابخوانی .
ویدیو کامل جلسه را در ادامه میبینید: